خیالتان را راحت كنم، جنوب فرانسه جای اعیاننشین است. اصلا همین اعیان نشینی بود كه دل نیكولاس و آندره را زد و تصمیم گرفتند یك گروه موسیقی تشكیل بدهند و راه بیفتند دور فرانسه و دستی دستی خودشان را آواره كنند. راستش، صدای نیكولاس خیلی خوب بود. از طرفی، پسرعمههایشان هم دستی در موسیقی داشتند، مخصوصا تونینو كه مهارتش در نواختن گیتار دست كمی از پدر و داییاش نداشت. این شد كه ژاكو و موریس و تونینو هم به آنها پیوستند و گروهی درست شد به نام «لاس ریـس» که به فارسی خودمان میشود «پادشاهان» یا «سلاطین». به همین سادگی!
این را گفتند و رفتند و طی دوسال پیاپی دو آلبوم مختلف ضبط كردند. اما از شما چه پنهان، هیچ استقبالی از آنها نشد كه نشد. آنها هم، درست مثل قهرمان قصهها، ناامید نشدند و آنقدر پشتكار به خرج دادند تا كمكم در موسیقی فرانسه اسم و رسمی پیدا كردند. حتی هوادارانی هم به دست آوردند كه برای آنها سر و بعضا دست هم میشكستند. داستان به همین منوال ادامه پیدا كرد تا اینكه خدا برایشان خواست و كلود مارتینز، تهیه كننده معروف، سر راهشان سبز شد. این كلود مارتینز از آن آدمهای زرنگ بود. او ابتدا كلی هندوانه زیر بغل این پنج نفر گذاشت و از موسیقی آنها تعریف و تمجید كرد.
بعدش رو به آنها كرد و گفت: من یك پیشنهاد دارم. آن پنج نفر همگی یك صدا گفتند: چه پیشنهادی؟ مارتینز گلویی صاف كرد و گفت: فلامنكویی كه شما ارایه میدهید خیلی سنتی و تكراری است. همه كسانی كه فلامنكو سرشان میشود میتوانند كم و زیاد، كاری مثل كار شما انجام بدهند. شما بیایید و نوآوری بكنید. آن پنج نفر هم كه در تب جهانی شدن میسوختند، گفتند: چه جوری؟
مارتینز هم كه بچهی كف بازار بود و سلیقه موسیقی آدمها دستش بود، این معجون را پیشنهاد كرد: فلامنكوی سنتی به اضافه كمی موسیقی از خاورمیانه، كمی از امریكای لاتین، كمی از شمال افریقا، و موسیقی راك به مقدار كافی! او از آنها خواست كه استعداد خانوادگی خود را نیز به این معجون اضافه كنند و ترانههای جدیدی بسازند.
راستش را بخواهید، پدرانشان حتی فرصت نكردند كمربندهای خود را برای تنبیه فرزندانشان از كمر باز كنند؛ چرا كه این دو ترانه، جدول پرفروشترینهای موسیقی كشور فرانسه را تركاند و پول و شهرت به سمت قهرمانان قصه ما سرازیر شد. و چه كسی دلش میآید فرزندان خود را، آن هم غرق در نور فلاش عكاسان و جلوی آن همه هوادار، تنبیه بدنی كند؟!
شما بودید این كار را میكردید؟ نه، خداوكیلی میكردید؟ همین دو ترانه كافی بود تا سروكله مسوولان شركت سونی پیدا شود. آنها آمدند و با خود كلی اسناد و مدارك آوردند و امضا پشت امضا و بالاخره قرار شد آلبوم بعدی گروه با نام «جیپسی كینگز» یا همان «پادشاهان كولی» و توسط این شركت چندملیتی به بازار بیاید.
بامزهتر اینكه حتی در كشوری مثل انگلستان هم كه مردم به موسیقی غیر انگلیسی روی خوش نشان نمیدهند و اه اه و پیف پیف میكنند، یخ كولیها گرفته بود. خب، دیگر كجا مانده بود كه كولیها از جدول فروشش بالا نرفته باشند؟ فقط میماند ایالات متحده.
آنها هم شال و كلاه كردند و رفتند آنجا. آنجا هم موفقیت پشت موفقیت تا كار به جایی رسید كه رسما از آنها دعوت شد برای اجرای یك برنامه زنده در حضور جورج بوش (بابای بوش فعلی) به كاخ سفید بیایند. كولیها هم انگار نه انگار كه طرف رییس جمهور است و دعوت از نوع رسمی است، این پیشنهاد را قبول نكردند و گفتند ترجیح میدهند به فرانسه برگردند و اگر وقت آزادی دارند آن را با خانوادههایشان بگذرانند.
از زندگی و اجراهای زنده کولیها، فیلمهای مستند و تبلیغاتی متعددی تهیه شد که البته دو تا از آنها خیلی گل کرد و فروش فوقالعادهای هم داشت. یک کاست از بهترین کارهای آنها نیز حدود یکسال و نیم پیش از سوی یک ناشر ایرانی به بازار آمد که ترجمه فارسی ترانهها را هم ـ البته به شکلی بسیار پرغلط ـ ضمیمه کاست کرده بود.
این هم داستان پادشاهان کولی و پولدار فرانسوی که البته اصلیت اسپانیایی دارند. بالا رفتیم دوغ بود، پایین اومدیم ماست بود، قصه ما، خداوکیلی، راست بود. ولی خب، یک کمی هم با این کولیها شوخی کرده بودیم که امیدواریم دوستدارانشان به دل نگیرند. شوخی است دیگر.
0 نظرات:
ارسال یک نظر