تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست، ما تجربه کرده ایم کسی یار کسی نیست
عاشق و مجنونت شدم، نخونده مهمونت شدم، کلی پریشونت شدم، شمع تو شمعدونت شدم، خاک گلدونت شدم، خادم دربونت شدم، عمری غزل خونت شدم، شعرای ارزونت شدم اما یه جوری مجنونت شدم
میخواستم برایت هدیه ای بفرستم، نسیم گفت مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم، باران گفت مرا بفرست تا صورتش ر بشویم و اشک ایش را پاک کنم ، ناگهان قلبم گفت مرا بفرست تا دوستش داشته باشم و تو همه ی وجودم شدی
آدمک آخر دنیاست بخند، آدمک مرگ همیجاست بخند، آن دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذ ماست بخند، آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است بخند، آن خدایی که بزرگش خواندی او هم مثلتو تنهاست بخند
همیشه غمگین ترین و رنجورترین لحظات انسان توسط کسی ساخته میشه که شیرین ترین و شادترین لحظات را برای او ساخته است
وقتی خاطره های آدم زیاد میشه ، دیوار اتاقش پر از عکس میشه، اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمیتونی عکسشو به دیوار بزنی
شبی از سوز گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را / قلم گفتا برو بیمار عاشق ، ندارم طاقت این بار غم را
شعر سکوتم را در گوش تو خواهم خواند، شب های بلندم را با یاد تو خواهم ماند، من ریشه ی عشقم را در قلب تو خواهم کاشت، آن صبح اول را در خاطره خواهم داشت
نام تو را تا میبرم قلبم غریبی میکند، چشم انتظاری در دلم درد عجیبی میکند
اشکاتو پاک کن همسفر، گاهی باید بازی رو باخت، اما اینو یادت باشه، که باز میشه زندگی رو دوباره ساخت
سهم هر کسی کهباشی خوش به حال روزگارش، آخه پاییزو زمستونش میشه رنگ بهارش
شنیدم که شمشیر یکی را دوتا میکند، بنازم به شمشیر عشق که دوتا را یکی میکند
زندگی قافیه باران است، من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند، تو بهاری و به اندازه ی باران زیبایی
سکوت دردناک است، اما در سکوت است که همه چیز شکل میگیرد و در زندگی ما لحظه هایی هت که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد
تمام داشته هایم را آواره کرده ام، تنها پنجره ای مانده است و شیرینی نامی که روی لبان من نشسته
تنهایی آدمها یه دریا عمق داره، ولی پرکدنش با یه لیوان محبت ممکنه
زنده باد آن کس که گاهی یاد از ما میکند / از خجالت ما غریبان را غرق دریا میکند / حال ما میپرسد و از مهربانی های خود / این دل رنجور ما را عطر گل ها میکند
جفایت با وفایت هر دو نیکوست / تو را هر جا که باشی دارمت دوست
گویند سلام طلائی ترین کلید برای صعود به تالار آشنائی هاست، پس صمیمی ترین سلام تقدیم تو باد
در انتظار دیدنت به دشت غم نشسته ام / رها نکن دل مرا بیا که دل شکسته ام
شایدنشود به گذشته بازگشت و یک آغاز زیبا ساخت، ولی میشود هم اکنون آغاز کرد و یک پایان زیبا ساخت
زندگی چیدن سیبی است که باید چیدو رفت / زندگی تکرار پائیز است که باید دید و رفت
عصر است غروب آسمان دلگیر است، افسوس برای دل سپردن دیر است، هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت، عیب از من و توست عشق بی تقصیر است
بر سنگ مزارم بنویسید : آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش، او زاده غم بود که از خاطر دوستان گشت خاموش
به کم نور ترین ستاره ها قانع باش، چرا که چشم همه به سوی پر نور ترین ستاره هاست
نه از قایق مینویسم، نه از زخم شقایق مینویسم / به یاد لحظه های با تو بودن، به یاد آن دقایق مینویسم
تنور عاشقی را سرد مکن، در مقام عشق نامردی مکن / حرف مردی میزنی مردانه باش، در سرای عاشقی افسانه باش
0 نظرات:
ارسال یک نظر